باران:

خدا مادرتونو بیـامرزه روحش شاد

که اینطور؟: طبخ حسو یا کاچی عربی )) بنده خدا چقد دودوتا چارتا کرده که تا بهتون گفته کیسه هاشو بیـارین

آقا احسان23!:

خواهش مـیکنم

خداییش مدرسه همش خاطرس: )

چی چی مدرسه؟

دعوا؟

آره دعوا داشتم ولی بیشتر از دعوا کتک کاری داشتم

: |

ینی زیـاد اهل گفتگو نبودم: )) عملا حالی مـیکردم: |

هنوزم همـینطورم ینی شایدم ن ولی اولین چیزی کـه به ذهنم مـیرسه اینـه کـه با کتک حالی کنم بـه طرف: | حدس مـی چون لمسی هستم اینطورم چون کلا محبتمم بـه شکل لمسه لابد برا همـینـه کـه عصبانیتمم این شکلیـه: |

اگرم طرفمو ن خودمو مـی ینی جدیدا خلاقیت بـه خرج دادم اینطور شدم: ))تاثیرشم بهتره: ))

من تو راهنمایی یـه بار تو دبیرستانم یـه بار ولی تو ابتدایی دو بار درگیر شدم

یـه بارش اول ابتدایی بودم ه دوست و کنار دستیم بود

م نمـیدونم از کجا چن که تا دونـه عآدم برفی درون حد ع3در4 برام آورده بود منم مـیخواستم بین چن که تا از بچه های کلاس تقسیم کنم(من همـیشـه آخر کلاس مـیشستم مـیخواستم با کناریم و دوستای مـیز جلومون تقسیمشون کنم)

ولی مشکل این بود کـه چن که تا از عکسا با بقیـه فرق داشت

منم از قبل تقسیم کرده بودم

عادلانـه هم بود ینی بـه همـه از همـه مدلش مـیرسید

ولی این دوستم گفت اون یکی رو مـیخوام و حالا درست یـادم نیست ولی انگار مـیخواست بـه زور از یـه مدلش دوتا برداره منم کـه اصلا زیر بار زور نمـیرم وقتی مال منو برداشت منم عصبانی شدم هلش دادم سرش خورد بـه دیوار کـه سنگی هم بود: (

از بینیش خون اومد: |

منو مـیگی: | : |

اون دو نفر جلویی هم حسابی هل کرده بودن معلممونم هنوز نیومده بود

خلاصه مجبور شدیم بـه عنوان حق السکوت باهاش عوض کنیم دیگه: |

هه

ولی الانم کـه فک مـیکنم خیلی مـیترسم مـیگم واقعا چه اتفاقی افتاده کـه از بینیش خون اومده؟؟ ینی من محکم زدم؟؟یـا ... طبخ حسو یا کاچی عربی : |

با این حال دوسشم داشتم ه رو

یـه بار مریض شده بود رفتم دم خونشون مخشارو بهش گفتم کـه از درس عقب نمونـه: ) (دوستی خرسه: )) )

بار دومـی کـه درگیر شدم دوم ابتدایی بودم

ه مامور بود بچه هارو زنگ تفریح از کلاس بفرسته بیرون

منم نمـیدونم چیزی گم کرده بودم تو کلاس یـا دنبال چیزی مـیگشتم تو کیفم پیدا نمـیکردم

اینم هی مـیومد مـیرفت مـیگفت برو بیرون

آخرم مچ منو گرفت کـه به زور منو بیرون کنـه!!! منم با همون دستی کـه تو دستش بود دستشو گرفتم پیچوندم: |

اونم فوری رفت دفتر: )

ناظممونم یـه آدم خشنی بود: |

ولی بـه من زیـاد چیزی نگفت گفت دیگه نباید این کارو ی حتما به موقع از کلاس بری بیرون

خخخ

یـه بارم اول راهنمایی با یکی از بچه ها نماینده ی کلاس بودیم هی جلومو گرفت کـه نرم بیرون قضیـه رو هم یـادم نیست منم هلش دادم خورد بـه چارچوب درون اونم دو که تا استخوون بود فک کنم له شد

حالا خود ه هیچی نمـیگفت بقیـه رفته بودن دفتر کـه خانم بیـاین فلانی فلانی رو زد: ))

معاونامونم اصلا ازین گیرا نبودن گفتن هیچی نیست برین سر کلاستون خخخخخ

اول دبیرستانم یـه ه تو کلاس بود اعجوبه

اصن اون سال کلاسمون یـه طوری بود

یـه نفر شوهر کرد یـه نفر با دوس پسرش فرار کرد... طبخ حسو یا کاچی عربی کلا قضیـه داشتیم: ))

این ه هم ازینا کـه مو رنگ مـیکرد و دیگه با دوس پسرش که تا اسم بچه و اینا رفته بودن و : )) افتخارشم این بود کـه تونسته 6ماه بـه یـه نفر وفادار بمونـه و با هم ادامـه بدن: ))

یـه بار رو مـیز آب ریخته بود یـا نمـیدونم کلا مـیزه خیس بود بعد برداشته بود با کلا کاپشن من مـیز تمـیز کرده بود!!!!!!اینو دوستم بهم گفته بود

منم وسواسی دلم مـیخواست ریز ریزش کنم

خلاصه نمـیدونم چجوری شد کـه با اونم درگیر شدم منتها تهدید کرد یـادم نیست چی گفت ولی ترسیدم بحث بالا بگیره مـیترسیدم بزنش یـه طوریش بشـه

دیگه بیخیـالش شدم عصبانیم بودم خیلی کارا ازم بر مـیومد

مام با معلمامون خیلی خاطره داریم 

ینی فک کنم معلما بیشتر با من خاطره دارن: ))

همواره درون حال مزه پرونی بودم: ) البته بـه موقعا موقع درس خیلی کم

یـه بار معلم تاریخمون داشت درون مورد مأمون توضیح مـیداد اینکه چطوری بـه خلافت رسید و...

نمـیدونم یـادتونـه یـا نـه

مـیگفت مأمون یـه برادر بزرگتر داشت کـه اون مـیشد خلیفه به منظور همـین مأمون حتما سالها منتظر مـیموند که تا بلکه بـه خلافت برسه

یـه دفعه گفتم خب حتما برادره رو بکشـه!!!

گفت دقیقا همـین کارو کرد واقعا چقد روحیـاتتون بهم مـیخوره: ))

خخخ

یـه خاطره هم از تک آوردن بگم

دوم راهنمایی بودم

امتحان ریـاضی داشتیم

درسمونم توان بود

توان یکمـی سخت بود برا هممون

بعد درس و اینا هم نخونده بودیم

دیگه هممون تک و اینا آوردیم: ))

منم یـادم نیس8-9 اینا شده بود بودم

دیگه خلاصه خیلی برام افت داشت و نشستم که تا امتحان بعدی خوندم

خلاصه امتحان بعدی رو کـه دادیم نمره ها یکم اومد بالا ولی بازم یـه عالمـه تک

من شده بودم17/75

بهترین نمره ی کلاسو آورده بودم با این نمره!!!

دیگه خلاصه از اون بـه بعد دیگه هی مـیخوندم و ریـاضیمم خوب بود و شده بودم دست راست معلم برگه صحیح مـیکردم و ... البته مخفیـانـه کـه کودتا نشـه: ))

بعد یـه چیزی برام سوال شد

بچه های مدرسه لیوان نداشتن؟ کـه با اون لیوانا آب مـیخوردن: |

یـه چیزی!!

شمام ابتدایی کـه بودین دستشوییتون ماجرا داشت؟: ))

ما بچه هامون خیلی تخیلات داشتن واسه دستشویی مدرسه کلی ماجرا ساخته بودن

روح سرگردون و مریم خونی: )))))))

وای مریم خونی چقد خندیدم

نمـیدونم چرا اسم روحه این بود: )) یـادم نیست شاید چون بـه دیوار یکی از دستشوییـا یکمـی رنگ قرمز پاشیده شده بود: )

فک کنین ما نمـیدونم اول بودیم یـا دوم

که یـه روز این ماجرارو ساختن و پخش : ))

بعد بچه ها بعد از سالها همچنان مـیترسیدن برن دستشویی: )) که تا آخر سال با سلام و صلوات

دوست من بـه زور منو مـیبرد با خودش تو: |||

داشت مـیترکید ولی بازم از ترسش نمـیتونست بره دستشویی

الان 13ساله دوستیم : ))یـه بچه هم داره خخخخخ

باید واسش تعریف کنم فک کنم یـادش رفته کـه منو بـه چه کارایی وادار مـیکرد: |

من تو دبیرستان مو حنا گذاشتم نفهمـیدن

موهامو تراشیدم نفهمـیدن

ینی خودمو زیر و رو هم مـیکردم نمـیفهمـیدن: ))

از بس آروم بودمـی فکرشو نمـیکردD:

البته موهام کـه همـیشـه تو بود نبایدم مـیفهمـیدن ولی یـه بار نمـیدونم سرمـه بـه چشمم مونده بود مداد چشم بود نمـیدونم ولی هر چی بود شسته بودم ولی درست پاک نشده بود چون اینجور چیزارو اگر خوب نشوری وقتی مـیمونـه اولش بنظر تمـیز مـیاد ولی بعد کم کم پخش مـیشـه دوباره انگار مثلا ملایم آرایش کردی

بعد یکی از بچه ها بود انگار همـیشـه چشاش آرایش داشت

هم مژه هاش خیلی مشکی بود هم پلک بالا و پایینش روی خط مژه ش همـیشـه یـه حاله ی تیره رنگ داشت کـه انگار مداد چشم مشکی داشته خوب نشسته

همـیشـه هم مدرسه بهش گیر مـیداد کـه برو بشور 

یـه بارم بـه زور مـیخواستن بفرستنش بره بشوره!!!

بعد از اونجایی کـه من حرفم سند بود گفتم این همـیشـه همـین شکلیـه ولش : ))

بعد مـیگفت تو قشنگ تابلوییـا ولی بهت هیچی نمـیگن ولی من... گفتم کمتر شرارت کن کـه بهت گیر ندن والا

مـیرفتم تو دفتر ماژیک ببرم برا کلاس یـهو از هر رنگ دو که تا بر مـیداشتم کـه دیگه هی نرم بیـام

بعد مـیرفتم تو کلاس یـه ه بود باباش همواره درون حال کمک بـه مدرسه بود: )) ولی اونجوری کـه انتظار داشت مسئولای مدرسه تحویلش نمـیگرفتن بعد مـیدید من اینجوری ماژیک بر مـیدارم مـیگفت ببینم اینا تورو نمـیبینن این همـه ماژیک برداشتی؟هیچی نمـیگن؟ ما یـه دونـه بر مـیداریم کلی بازخواست مـیشیم 

گفتم نـه اصن نگامم نمـیکنن 

تمام ماژیکارو زنگ تفریح بـه زنگ تفریح جمع مـیکردم کـه بیت المالو هدر ندن پای تخته چرت و پرت ننویسن که تا این حد حواسم جمع بود آخر سالم همـه رو بردم گذاشتم سر جاش

یـه بار دسته کلید سرایدار مدرسه مون گم شده بود از دفتر اعلام اگر پیدا کردین تحویل بدین

منم چون زیـاد دفتر پرورشی سر مـیزدم و با معاون پرورشیمون خیلی صمـیمـی بودم مـیدونستم کـه سرایدارمونم زیـاد اونجا مـیره زیـاد دیده بودم مـیاد یـه چیزیو هماهنگ مـیکنـه یـا چیزی مـیبره مـیاره و ... حدس زدم کـه اونجاس

رفتم همـین یـه نگاه انداختم دیدم یـه ماکت بـه مـیز تکیـه داده شده لبه ی ماکته بالاتر از مـیز بود حدس زدم پشت ماکت روی مـیزه دیدم دقیقا همونجاس: )

بردم دادم دفتر ناظممون یـه نفسی کشید گفت خوب شد تو پیداش کردی گفتم چرا؟ گفت برا اینکه دست بعضیـا اگر مـیفتاد بدبخت مـیشدیم: ))

معلم شیمـیمون مـیگفت یـه سال ه 

این مادهه بود سدیم

آب مـیریختیم آتیش مـیگرفت

خب خیلی جذاب بود واقعا

ینی ما همـیشـه التماس مـیکردیم یـه بار دیگه معلممون انجام بده ما ببینیم

بعد قبل از عید ما رفتیم آزمایشگاه این آزمایشو انجام دادیم موقع برگشتن بـه کلاس داشتیم با معلممون شوخی مـیکردیم اون مـیگفت دیگه مراسم چارشنبه سوری رو هم انجام دادیم منم گفتم فقط نشد از رو آتیش بپریم: ))

بعد تعریف مـیکرد کـه ه با دوستش بخاطر یـه کاری مـیرن آزمایشگاه بعد شیطونـه گولشون مـیزنـه یـه تیکه از این سدیمارو مـیذارن تو جیب مانتوشون!!!!!!!

مـیگفت دستشون داغون شده بوده : (

کلید آزمایشگاه رو بـه هری نمـیدادن

یـه بارم بـه من کلیدو با کلی تذکر و اینا منم شیطونـه گولم زد ولی منم گولش زدم اومدم بیرون درم قفل کردم: ))

عوضش دفعه های دیگه هم بهم کلیدو مـیدادن

یـه بارم برگشتنـه از اردو منو سرپرست بچه ها برگشتیم مدرسه: |

راننده هایده گذاشته بود: )) بچه ها هم چهههه مـی: |

هی مـیگفتن یـه شادشو بذار

زیـادش کن

بزن بعدی: |

دست مـیزدن شلوغ مـی: ))

منم جلو کنار راننده بودم آب شده بودم جای اونا که تا برسیم

رانندهه خودش بدتر بود وگرنـه تذکر مـیدادم حل مـیشد: |

یـه بارم کلاس دوم ابتدایی جای معلممون زنگ آخر درس پرسیدم و نمره دادم!!!

یـه بارم کلاس چهارم زنگ اول یـه سری از بچه ها رفته بودن با معلم اردو من جای معلممون ریـاضی کار کردم و نمره دادم!!!

معلممون از قبل گفته بود من جاش هستم اومدم تو بچه ها خیلی جدی صلوات مـیفرستادن: ))خخخخخخ

دیگه خیلی تعریف کردم 

فعلا

، طبخ حسو یا کاچی عربی




[جریـان ضد حال خوردن های احسان 22 :: خانواده برتر طبخ حسو یا کاچی عربی]

نویسنده و منبع |